آیناز پرنسس مامانآیناز پرنسس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس مامان

یاد کودکی

  دخترکم  روزها مثل برق و باد میگذرند و تا میخوای به خودت بجنبی میبینی بزرگ شدی و خانم...کودکیو پشت سر گذاشتی ... روزهایی که بلندترین نقطه زمین شونه های پدرته ،  تنها دردت زخم های روی زانوته ، تنها چیزی که اشکتو در میاره شکستن اسباب بازیهاته ،  روزهای  خنده های بی دلیل ، فریاد های از ته دل.....  چیزی ازش جز خاطره نمونده و مطمئناً از من میپرسی که کودکیتو چطور گذروندی ... با  کیا هم بازی بودی ...با چه اسباب بازیهایی سرگرم میشدی....چه چیزی تو رو به خنده وا میداشت و چه چیزی اشکتو سرازیر میکرد و هزاران سوال دیگه .    - در طول روز مرتب با من هستی و من به سختی به کارهای روزمره میرسم برای اینکه...
23 شهريور 1392

روزت مبارک نازنینم

میشــــه اسـم پاکتو       رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید        تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت      تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو       رو تن گلهــــا کـشید   بهترینم روزت مبارک ...
16 شهريور 1392

سفرنامه تابستان پرنسس

  سلام سلام سلام ... ما برگشتیم با یه کوله  خاطره خوش و انرژی فراوون.  بجز مسیر که طولانی و اذیت کننده بود سفر پر خاطره و قشنگی بود با جوجه طلا نفسی مامان انشالا تمام لحظات زندگیت پر از خاطرات خوش باشه یه خیلی عکس هست بیــــــــا ببین   همه روزه آب و توپ بازی در حیاط خونه بابا جون   جیگر طلای مامان، عروسی دعوت شدیم اون روز اینقدر بد قلق بودی که موفق شدم همین یه عکسو ازت بگیرم اونهم به سختی این عکس تاریخیه... از معدود روزایی بود که حسابی غذا خوردی جیگری مامان جونی عاشق توپی برای اولین بار بردیمت استخر توپ اینهمه توپ یه جا ندیده بودی یکسره داد میزدی ت...
13 شهريور 1392
1