یاد کودکی
دخترکم روزها مثل برق و باد میگذرند و تا میخوای به خودت بجنبی میبینی بزرگ شدی و خانم...کودکیو پشت سر گذاشتی ... روزهایی که بلندترین نقطه زمین شونه های پدرته ، تنها دردت زخم های روی زانوته ، تنها چیزی که اشکتو در میاره شکستن اسباب بازیهاته ، روزهای خنده های بی دلیل ، فریاد های از ته دل..... چیزی ازش جز خاطره نمونده و مطمئناً از من میپرسی که کودکیتو چطور گذروندی ... با کیا هم بازی بودی ...با چه اسباب بازیهایی سرگرم میشدی....چه چیزی تو رو به خنده وا میداشت و چه چیزی اشکتو سرازیر میکرد و هزاران سوال دیگه . - در طول روز مرتب با من هستی و من به سختی به کارهای روزمره میرسم برای اینکه...
نویسنده :
مامان ندا
10:46